- امروز صبح تو تاکسی که نشسته بودم رادیو جوان یه برنامه پخش می‌کرد در مورد اثرات سوء طلاق و مشکلات پس از اون. تو اون بیست دقیقه‌ای که من تو ماشین بودم و گوش می‌کردم که چیزی جز تبلیغ طلاق ندیدم! (این رادیو جوان هم دیگه شورش را در آورده. نمی دونم چه سیاستیه که هیشکی هم هیچی بهشون نمیگه.)

- امتحان بدنشد. تا اونجا که خونده بودم را نوشتم. بقیه‌اش راهم که هیچی.

- بعد نماز حاج آقا گفت : حاج حسینعلی رفته مکه. یه مداح برا عرفه پیدا کن.( فکر کنم حاج آقا می‌دونه من دعای عرفه‌ام را میرم جای دیگه اما خوب کاریش نمیشه کرد باید یکی را پیدا کنم.)

- کارهای سیاسی حوزه خیلی عقب افتاده. امشب یه سر رفتم. خوب شد جناب سروان نبود اما همه چپ چپ نگاه می‌کردن و می‌گفتن معلوم هست تو کجایی؟!(منی که اگه یه روز کیهان نمی‌خوندم روزم شب نمیشد چند وقتیه دیگه حوصله سیاسی بازی را هم ندارم!)

- حمید رفت. داداشمه. یکسال کوچیک تر از منه. همه کودکیمون پر از خاطره‌های قشنگه. خیلی دوستش دارم.

- خونه نادر امشب خوش گذشت. مامان گفت کجا میری؟ گفتم امروز امتحان داشتم میرم یه کم خستگیامو در کنم! یکی می‌گفت: چیزی به نام عشق وجود نداره اما همیشه راهی برای اثباتش هست!(نمی‌دونم. شاید راست بگه. شایدم عاشق نشده!)

چند کلمه خودمانی:

جفتشون راست می‌گفتند. خودخواهم. اسمشو چیز دیگه‌ای نمیشه گذاشت. فکر می‌کردم به خاطر خودشه که دارم یه همچین کاری می‌کنم. فکر می‌کردم اگه خودمو عذاب میدم فقط به خاطر اینه که صلاح اون را می‌خوام. فکر می‌کردم مثلا چه ایثاری دارم می‌کنم! اما وقتی ازم پرسید « اون زمان هرچی گفتی گفتم چشم اما حالا دیگه چرا؟» دیدم نه! همش به خاطر خودمه. خودمو عذاب میدم تا خودم عذاب نکشم!

در خلوت خیال :

از بس که ز نظّارگی آزار کشیده‌ست ... بلبل به قفس رخت ز گلزار کشیده‌ست

صائب، می لعلی کشد از ساغرِ یاقوت ... هرکس که سخن از لب دلدار کشیده‌ست